بازیگر و نابغهمقدمه
آخرین چیزی که برای این داستان مینویسم، مقدمه آن است. پیشتر از آنکه داستانی شکل بگیرد، شخصیتها شکل میگیرند. جزییات ماهوی شخصیتها، روند منطقی داستان را پیش میبرند و تقابل آنها، خرده روایتها را تصویر میکند. آنطور که وقتی به محتوای ذهنم نگاه میکنم، دو شخصیت روی نیمکت پارک نشستهاند و همدیگر را کنجکاوانه واکاوی میکنند. هیچ وقت نمیتوانم مطمئن باشم که آنکه میبینیم، شخصیت داستانم نشود. از پیش نمیشود گفت که مفاهیم ذهنم با کدام یک از آدمهایی که دیدهام همراه میشوند و نمیشود حدس زد که پیرنگ داستان به دوش چه کسی خواهد افتاد. اینبار، دختری با چشمهای براق سیاه، از روی پرده سینمایی در اصفهان و پسری با بینی کج عقابی، از یک کنفرانس علمی در سنت پترزبورگ فلوریدا. کنار این دو، چند نفر دیگر که کم و بیش میشناسمشان. مکالمه آغاز شد و داستان بازیگر و نابغه شکل گرفت و حالا این داستان روبهروی شماست. |